درباره وبلاگ


عاشقانه های من تقدیم به یگانه عشق زندگیم
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 42
بازدید هفته : 72
بازدید ماه : 72
بازدید کل : 61924
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1



عاشقانه
جملات عاشقانه ی من تقدیم به یگانه عشق زندگیم




 

 

هم ترانه! ياد من باش! 

بی بهانه ياد من باش

وقت بيداريِ مهتاب 

عاشقانه ياد من باش!

اگه باشی با نگاهت، ميشه از حادثه رد شد!

ميشه تو آتيش عشقت، گُر گرفتنُ بلد شد! 

اگه دوری، اگه نيستی، نفس فرياد من باش!

تا ابد، تا تهِ دنيا، تا هميشه ياد من باش!



چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

 



چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:8 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد
 

 

همه میدونن

گل که از شاخه جدا بشه پژمرده میشه

کودکی که مادرشو توی بازار گم میکنه از ته دل شیون میکنه ومادرشو   

 میخواد این در و اون در میزنه ،از همه کمک میخواد.

فقری که ریشه محبت یه خونواده رو بیحس و بیحال کرده،چارش  چیه؟؟؟

دلی که میسوزه  از داغ عزیزش اشک میریزه و فریاد میکشه:

عزیزم کجایی ؟چرا رفتی و منو تنها گذاشتی؟

غصه ها تمومی نداره.هر دردی که به قلب انسان حمله میکنه اشک

میباره و میباره.

همه دلشون به عشقی گرمه که یه روزی پر رنگ بود، یه روزی آرومشون

میکرد

یه روزی نمی گذاشت بغضی تو گلوشون بمونه و شب آروم میخوابیدن.

عشق و احساس آدمو رنگی میکرد.لباسش عوض میشد رنگ موهاش

تغییر میکردطرز صحبت کردنش یه جور دیگه میشد خلاصه همه میفهمیدن عاشق

شده ودیگه خودش نیست کلا یه آدم دیگست.

منم یه روزی عاشق بودم الانم هستم ولی یه رنگ دیگست عشقم.

قبلا عشق برام حکم پرستش داشت الان فقط زندگیه.گاهی اصلا خوش

نمیگذره.

همش شده تکرار تکرار روزمرگیها.باید دلمو یه تکونی بدم.

تا باز دوباره رنگ  مستی زندگیمو پر کنه.من عاشق مستیم ،شور و

حرارت در من موج میزنه.

اگه دوباره به ریشه ها آب بدیم شاید سبز شدن و گل دادن.

به این امید

حس شما چیه ؟عشق چقدرش خوبه ؟تا کجا؟

 



چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:58 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد
 

 

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…

 



جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:22 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

مادر

 

شعر به مناسبت روز مادر

آسمان را گفتم :
می توانی آیا
بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه
روح مادر گردی ؟
صاحب رفعت دیگر گردی ؟
گفت نی نی هرگز !!!
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم !

***

خاک را پرسیدم :
می توانی آیا
دل مادر گردی ؟
آسمانی شوی و خرمن اختر گردی ؟
گفت نی نی هرگز !
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم !


***
این جهان را گفتم :
هستی کون و مکان را گفتم :
می توانی آیا
لفظ مادر گردی ؟
همه ی رفعت را
همه ی عزت را
همه ی شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی ؟
گفت نی نی هرگز !
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت و شوکت و شان کم دارم !
عزت و نام و نشان کم دارم !

****
آن جهان را گفتم :
می توانی آیا
لحظه ای دامن مادر باشی ؟
مهد رحمت شوی و سخت معطر باشی ؟
گفت نی نی هرگز !
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم !
آنچه در سینه ی مادر بوُد آن کم دارم !

****
روی کردم با بحر :
گفتم او را آیا
می شود اینکه به یک لحظه ی خیلی کوتاه
پای تا سر ، همه مادر گردی ؟
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی ؟
گفت نی نی هرگز !
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص و محدودم
بهر این کار بزرگ
قطره ای بیش نیم
طاقت و تاب و توان کم دارم !

****
صبحدم را گفتم :
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل و قند بریزد از تو ؟
لحظه ی حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زر گردی ؟
گفت نی نی هرگز !
گل لبخند که روید ز لبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت !
در بهشت دگری نتوان جست !
من از آن آب حیات
من از آن لذت جان
که بود خنده ی او چشمه ی آن
من از آن محرومم
خنده ی من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خنده ی او
خنده ی او روح است
خنده ی او جان است
جان روزم من اگر ، لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر ، روح و روان کم دارم

****
کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی ؟
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق و فلسفه و عقل و زبان کم دارم !
قدرت شرح و بیان کم دارم !

****
در پی عشق شدم
تا در آیینه ی او چهره ی مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم او در دم جان پرور مشکین نسیم
دیدم او در پرش نبض سحر
دیدم او در تپش قلب چمن
دیدم او لحظه ی روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظه ی پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمه ی زیبایی
بلکه او درهمه ی عالم خوبی ، همه ی رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود



جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:5 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

 

تقدیم به کسی که در کنارم نیست اما حس بودنش به من شوق زیستن میدهد...

 

چه شبها تا سحر نام تو را از دل صدا كردم

 


دلم را با جنون بی كسی ها آشنا كردم

 


نفهمیدم چه رنگی دارد این شبهای شیدایی

 


كه قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا كردم

 


چه حسی بود در قلبم شبیه كوچه برفی

 


به راه كوچه برفی ترا از خود جدا كردم

 


نفهمیدم كه می میرم نباشی مثل پروانه

 


تو را من در ته این كوچه برفی رها كردم

 


چه شبها تا سحر با قاصدك در خلوتی بیرنگ

 


نشستم مو به موی خاطراتت را سوا كردم

 


به پای قاصدك بستم صبوری را شبیه گل

 


نوشتم روی گلبرگش كه من بی تو چه ها كردم



 



پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:37 قبل از ظهر ::  نويسنده : محمد

 

دل شکسته یعنی من، یعنی خون دل خوردن

 

توی پیچ و خم جاده ، از غم و درد کم آوردن

 

به کی بگم خدایا ، چرا تنهام گذاشتی

 

به اشک من بخندن، تو که هوامو داشتی

 

به این دل شکسته، رحمی بکن نگارم

 

می خوام که تا خود صبح گریه کنم ببارم

 

نمی شنوی صدامو؟ دلم شکسته ببین!

 

می بینی و می گذری، میگی خوب میشی همین!

 

کم آردم، بریدم، به آخر خط رسیدم

 

دلم شکست هزاربار، یه بار دوا ندیدم

 

دلم شکست، خدا هم، جوابمو نمیده

 

صداش زدم بی شمار، خوب میدونم شنیده

http://myadytum.blogfa.com/



پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:11 قبل از ظهر ::  نويسنده : محمد

مطمعن باش برو

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست....



دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:26 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

 

چقدر دوست داشتم یک نفر از من میپرسید

 

چرا نگاه هایت انقدر غمگین است؟

 

چرا لبخندهایت انقدر تلخ و بی رنگ است؟

 

اما افسوس که هیچکس نبود...

 

همیشه من بودم و من و تنهایی...پر از خاطره



دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:24 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

 

 

 

دوستت‌دارم‌

 

 

 

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

 



یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:8 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد
2.jpg


 

دفتر عشـــق که بسته شـد


 


دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم

خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون

به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم


غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم

چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم

دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو

آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه

دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه

بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو

ازاون که عاشقــــت بود



یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:1 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.
 
برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده.
 
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.
 
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.
 
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.
 
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.
 
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.
 
برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن.
 
برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.
 

برای عشق خودت باش ولی خوب باش.



یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 4:59 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

کارت پستال های عاشقانه با متن فارسی - www.jazzaab.ir

 

دلم گرفته

دلم گرفته از این شبهای تنهایی

از این روزهای تاریک و غمناک و بارانی

دلم گرفته از این قابهای خالی بر دیوار

از این گلهای خشکیده و خاطرات یک دیدار

دلم گرفته ازاین مردمان پر دروغ و فریب

از این حرفهای تلخ و این روزگار غریب

دلم گرفته از این شعرها و عاشقانه گفتن ها

از این عطرها و به یادت شکفتن ها

دلم گرفته از هر چه هست و نیست در دنیا

از زمین و آسمان و تمام آدم ها....



یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 4:57 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت

تشنگی هم طعم دریا می گرفت

كاش امشب كوچه های منتظر

یك سلام گرم از ما می گرفت

این سكوت تلخ . دنیای من است

كاش دستت . دست دنیا میگرفت

آسمان ابری ترین اندوه را

از دل سنگین شبها می گرفت

پنجره دلتنگ چشمی آشناست

كاش می شد عاشقی پا می گرفت


 



یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 4:56 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد



جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:35 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد
 
 

امروز دلم دوباره شکست.

از همان جاي قبلي…!

کاش مي شد آخر اسمت نقطه گذاشت تا ديگر شروع نشوي.

کاش مي شد فرياد بزنمپايان!

دلم خيلي گرفته.!



جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:4 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

 

گاه دلتنگ میشوم

دلتنگتر از همه دلتنگيها

گوشه ای مینشینم و میشمارم حسرتها را

 

و محاکمه میکنم وجدانم را

من کدام قلب را شکستم و کدام احساس را له کردم

 

و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم...........

که اینچنین دلتنگم



جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:3 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

به دنیا گفتم: دنبال کسی می گردم

که وقتی برای دوری از ان گریه می کنم

ارزش اشک هام رو بدونه

دنبال کسی می گردم

که وقتی میگه من تا اخرش هستم

بعداز یه مدت به اسونی نگه حاضرم هر چی بینمون

بوده رو فراموش کنم

دنبال کسی می گردم که وقتی تمام پاکیم رو

به پای اون می ذارم قدر پاکیم رو بدونه

دنبال کسی می گردم که حتی لحظه ای

به پاکیم شک نکنه

دنبال کسی میگردم که برای حرفام ارزش قائل باشه...

دنبال کسی میگردم که منو همین جوری دوست داشته باشه....

دنبال کسی میگردم که حاضر باشه بجای من ببینه...

دنبال کسی هستم که حاضر باشه منو با بد ترین

شرایط هم که باشم به همه دنیا نشون بده بگه این دنیایه منه...

دنبال کسی میگردم......

در این لحظه دنیا سرش رو پایین انداخت

و گفت: تو همچین کسی رو نمی تونی پیدا کنی....

بعداز شنیدن جواب دنیا تصمیم گرفتم برای هیچ کس

اشک نریزم٬به حرف هیچ کس اعتمادنکنم

٬ پاکیم رو به پای هیچ کس نذارم

و اینطوری بود که من تغییر کردم



جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 6:0 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

 

 


فـرض کـن بــه عـکــاس بـگـویــــــــم :

تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد.....

و چـیـــــن و چـروك هـا را مـاسـت مـالـــــــی...

و حـتـی از آن خـنـده هـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد،

بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر ...

بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــده ام...

 

 



جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 5:53 بعد از ظهر ::  نويسنده : محمد

 

 

 

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم

با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص

دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین

عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم

خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش

فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای

عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری

برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم

بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق

یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد

باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم

موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این

مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو

می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می

کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم

که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم

بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی

حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع

غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام

فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما

توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من

زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم

گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم

مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی

از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد
 

نظر یادتون نره

..



جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:39 قبل از ظهر ::  نويسنده : محمد